۱۳۹۱ مرداد ۲۰, جمعه

دانشجویی که در سی خرداد ٨٨ کشته شد

پدر “مریم سودبر” یکی از جانباختگان حوادث بعد از انتخابات بعد از سه سال در مورد نحوه جان باختن فرزندش سخن گفت.

به گزارش سایت سرخ سبز، اصغر سودبر پدر مریم سودبر دانشجوی ٢١ ساله ای که در راهپیمایی اعتراضی ٣٠ خرداد با ضربه باتوم به سرش جان باخت در این گفتگو تصریح کرد: ما بعد از رفتن مریم به خاطر بچه های دیگرمان نگران شدیم و آن روزهای اول سکوت کردیم اما آنقدر از حق خودمان و حق بچه هایمان و زندگی مان گذشتیم و حرف نزدیم که الان مایلم حداقل بعد از این همه مدت درد دل هایم را به جامعه و هم سن و سالهای مریم بگویم. دخترم روز ٣٠ خرداد (٨٨ )سلامت به دانشگاه رفت اما ضربه باتوم به سرش خورد و شب وقتی برگشت خانه، توی اتاق خودش تمام کرد.

پیش از این یکی از دوستان نزدیک مریم سودبر با ارسال نامه ای به سایت کانون کانون حمایت از خانواده جان باختگان و بازداشتی ها در مورد هویت این جان باحته جوان حوادث پس از انتخابات اطلاع رسانی کرده بود. نام مریم سودبر در لیست کشته شدگان حوادث پس از انتخابات بارها مطرح شد اما هیچ گاه خانواده اش در این مورد سخنی نگفتند.

آمار دقیقی از شمار جان باختگان حوادث پس از انتخابات در اختیار رسانه ها نیست اما تا کنون خانواده ۵۶ تن از کشته شدگان حوادث پس از انتخابات به صورت رسمی با رسانه های مختلف گفتگو کرده و در مورد نحوه جان باختن فرزندان خود اطلاع رسانی کرده اند که مسئولان رسمی جمهوری اسلامی تنها مسئولیت کشته شدن سه تن از معترضان پس از انتخابات در بازداشتگاه کهریزک را پذیرفته و در باقی موارد هیچ پاسخی نداده اند.

اکنون با گذشت سه سال پدر مریم سودبر با بیان اینکه کسی به حرف حق گوش نمی دهد: می گوید: من پیگیری قضایی انجام نداده ام و هیچ طلبکاری و درخواستی هم از مسئولان ندارم .اگر دنیا را به من و مادر مریم بدهند دخترمان زنده نمی شود. ولی از روزی که مریم رفت همه زندگی ما شده است مریم، من و مادرش و همه خانواده ما داغون شده ایم….

آنچه می خوانید پاسخ اصغر سودبر، پدر مریم سودبر به پرسش های مسیح علی نژاد، روزنامه نگار است که در پی می آید:

به خاطر سکوتی که شما کرده اید تقریبا کمتر کسی مریم سودبر را می شناسد آیا ممکن است خودتان معرفی کنید مریم که بود؟

مریم دختر فعالی بود، شاید شما عکس او را هم ندیده باشید، یک دختر خیلی زیبا بود که تلاش می کرد. دانشجوی مدیریت بازرگانی بود و می خواست برود کانادا پزشکی بخواند. مریم تنها دخترم بود و من دختر دیگری ندارم. خیلی خیلی خیلی دوستش داشتم. با من هم خیلی خیلی خوب بود. پدر نسبت به فرزندش می فهمد و او را می شناسد. آخرین روزی که با مریم بودم همان روز سی خرداد (سال ۸۸) ضمیر ناخود آگاهم به من گفت به مریم بگویم که امروز دانشگاه نرود.

اما مریم سی خرداد به راهپیمایی رفت؟

آن روز صبح قبل از اینکه بروم سرکار به مادر مریم گفتم به مریم بگویید که امروز دانشگاه نرود، نمی دانم چرا دلشوره دارم. وقتی می روم سرکار مریم بیدار می شود و مادرش همین را به او می گوید اما مریم به مادرش گفت که بابا چه می داند امروز آخرین امتحان دانشگاهم است و باید بروم. آن روز مریم یک روسری سبز سرش را می بندد و می رود دانشگاه امتحانش را می دهد و توی راه برگشت توی مسیر راهش توی همان شلوغی ها این اتفاق برایش می افتد ….

ممکن است بفرمایید چه اتفاقی برای مریم افتاد و چگونه مطلع شدید؟

نمی دانم با چه حسابی و کتابی یک ضربه باتوم به سرش می زنند، آن طور که ما از دوستانش بعدها مطلع شدیم بعد از ضربه حالش خراب می شود و دوستانش کمک می کنند تا حالش کمی بهتر می شود و می آید خانه….وقتی آمد خانه اصلا نشان نمی داد و به ما هم هیچی نگفت. یعنی من وقتی از سر کار برگشتم خانه دیدم جلوی آینه نشسته و دارد خودش را آرایش می کند. انگار عروسی اش باشد….

بعد از آن آیا در خانه حالش بد شد؟

من و مادرش همیشه از بچگی می رفتیم به اتاق بچه ها سر می زدیم ولی آن روز متاسفانه نه من و نه مادرش نرفتیم به او سر نزدیم. آن شب برادرش شب ساعت سه هم متوجه شده بود که برق اتاق او خاموش نشده. برادرش می گوید هی توی دل خودم می گفتم وقتی بروم آب بخورم می روم و به مریم سر بزنم که چرا بیدار است. ولی می گوید حدود ساعت سه و نیم ، چهار مریم اتاق مریم خاموش شد خیال برادرش هم راحت شد که او خوابید. اما نگو ساعت چهار مریم توی اتاق خلوت خودش وقتی می خوابد همان جا می میرد. من صبح رفتم سر کار بودم که مادرش زنگ زد و گفت مریم خشک شده، مادرش رفتم مریم را برای صبحانه بیدار کند دید مریم بیدار نمی شود به سرعت خودم را رساندم خانه دیدم مریم تمام شد، مریمی دیگر وجود ندارد، مریم از دنیا رفت….

آیا مریم را به پزشکی قانونی هم بردید؟

مریم را به پزشکی قانونی هم بردیم و موقعی که رفتیم تحویل بگیریم، یک پزشکی مرا صدا زد و گفت دختر شما را کسی کتک زده،‌ ضربه ای توی سر دختر شما خورده ولی اگر من همین بنویسم جسد را به شما تحولی نمی دهند ولی من می خواستم جسد دخترم را تحویل بگیرم و او هم ننوشت. بعد ما مریم را بردیم قطعه ۲۵۷ دفن کردیم.

در تشییع جنازه اش آیا دوستانش حضور پیدا کردند؟

مریم خیلی دختر خون گرم و مردمی بود. در مراسم هفتم مریم در بهشت زهرا نزدیک دویست نفر آمده بودند. دانشجویان دختر هم آمدند و همان جا هم دوستان مریم به ما گفتند که در راهپیمایی باتوم به سر مریم زدند ظاهرا بعد از ظهر این اتفاق برایش افتاد. خب کسی نبود آن زمان یاری مان نکرد و ما هم نمی دانستیم چه باید بکنیم. به هر حال برخی از آقایان هم فهمیدند که چه اتفاقی افتاد یک قول هایی هم از ما گرفتند که با کسی صحبت نکنیم. .

یعنی تعهد از شما گرفتند؟

تعهد به آن صورت که آمدند گفتند شما مگر اعتراضی دارید؟ ما هم گفتیم این دختر ما سلامت به دانشگاه رفته و بعد آمد خانه و توی اتاقش مرد، این بچه ورزشکار بوده و حتی یک روز هم مریض نداشت، دفترچه بیمه اجتماعی و مدارک پرشکی اش موجود هست که سلامت بود. من و خانم ام نمی ترسیدیم ولی به هر حال نگران بچه های دیگر شدیم و هیچی نگفتیم…

آیا پیگیری قضایی هم کردید که مسولان پاسخی بدهند؟

نه پیگیری نکردم، چون دوستان و هم دانشگاهی های مریم در مورد چگونه جان باختن مریم اطلاع رسانی کرده بودند، از یک جایی فکر کنم پلیس امنیت آمدند خانه ما و زودتر پیشی گرفتندآمدند ما را نهیب زدند و خب ما هم به خاطر بچه های دیگر حرف های مان در نطفه خفه شد….

الان سخن تان چیست و آیا خواسته ای از مسولان دارید؟

مطلبی ندارم. مریم دختر آزادی بود اما اینکه یک دختری سالم برود دانشگاه و شب بیاید توی اتاق اش بمیرد، برای یک پدر درد است. یک دختر ۲۱ ساله. مریم هزار و یک امید داشت. هنرهایی که این دختر داشت. مریم وقتی یکی دو ساعت بلند می شد جلوی من می رقصید گریه ام می گرفت. یک خروار مو توی سر دخترم بود، چشم های درشت و قشنگی داشت، قد بلند….خدا نگذرد از کسی که این بلا را سر دخترم آورد چطوری دلش آمد که سر این بچه ضربه زده…به چه گناهی ؟ مگر بچه من چه کرده بود؟

اتفاقی که برای دختر شما افتاد چه تاثیری در زندگی شخصی شما گذاشت؟

انسان یک روز به دنیا می آید و یک روز می میرد اگر تصادف بود، آتش سوزی بود آدم خودش را یک جوری تسکین می داد ولی این اتفاق خیلی سخت بود، بعد از مریم من خیلی افسرده شدم…..من یک آدم با ذوق و با شوقی بودم، در فرانسه تحصیل کردم و لیسانسم را آنجا گرفتم برگشتم ایران و آدم پرکار و با روحیه ای بودم الان اصلا دوست ندارم با کسی صحبت کنم. مادرش هم مریض شد…مادر مریم چشم های آبی قشنگی دارد. همان سال قبل از اینکه مریم از دنیا برود به همراه دخترم و مادرش بیرون رفتم یکی نفر آمد به من گفت آقا اینها دخترهای شما هستند، یعنی مادرش انقدر جوان بود ولی الان مادرش را ببینید افسرده شده، سنی ندارد اما پیر شد،شکست. دنیا انگار برای ما و بچه های دیگر ما تمام شده …با رفتن دخترم یک خانواده داغون شده…

آیا ناگفته ای باقی مانده؟

حرف های زیادی هست ولی کاش در مملکتی زندگی می کردیم که به حرف های ما گوش می کردند. من چه گناهی کردم ؟ من هم انسان هستم. دختر من هم اولاد بشر بود. جلوی چشم من زندگی دخترم را از من گرفتند. وقتی یاد صورتش می افتم که برای آخرین بار توی قبر دیدم، از آن روز تا حالا دلم درد می گیرد. به خودم می گویم خدایا چرا اصلا مریم را به من دادی و چرا اینطوری از من گرفتند؟ سخت است…حرف هایم زیاد بود ولی خیلی خلاصه گفتم ولی امید دارم که حق مریم را جامعه و هم سن و سال های مریم بگیرند همین که اسمش را بگویند، همین که بگویند مریم مظلوم بود و مظلوم رفت….انقدر مریم حق به گردن من و مادرش و دوستان و هم دانشگاهی هایش داشت که نباید فراموشش کنیم. همین که یاد مریم کردید و سراغ ما را گرفتید ارزش دارد…..

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر